نتبلاگ
به سمت عشق رفتی از غم نان سر در آوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سر در آوردی
تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است
سری بودی که روزی از گریبان سر در آوردی
در این پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر
شاید دری به تخته خورد و از خیابان سر در آوردی
و میشد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت کردی و از خاک گلدان سر در آوردی
توکل شرط کامل نیست این را مولوی گفته است
بخوان آن را دوباره شاید از آن سر در آوردی
مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
چه پیش آمد که از شعر زمستان سر در آوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سر در آوردی
تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است
سری بودی که روزی از گریبان سر در آوردی
در این پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر
شاید دری به تخته خورد و از خیابان سر در آوردی
و میشد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت کردی و از خاک گلدان سر در آوردی
توکل شرط کامل نیست این را مولوی گفته است
بخوان آن را دوباره شاید از آن سر در آوردی
مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
چه پیش آمد که از شعر زمستان سر در آوردی
نوشته شده در سه شنبه 90/11/4
ساعت 10:6 عصر توسط سید | نظر|